جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مساس: (تعداد کل: 5)
مساس
[مَ سِ] (ع اِ فعل) اسم فعل است به معنی لمس کن و مس کن. (اقرب الموارد).
- لامساس؛ لمس مکن. مس مکن. و آن از شواذ است.
- لامساس؛ لمس مکن. مس مکن. و آن از شواذ است.
مساس
[مَسْ سا] (ع ص) مبالغه است مصدر مس را. بسیار لمس کننده. (اقرب الموارد).
مساس
[ ] (اِ) این کلمه در عبارت زیر از تاریخ مبارک غازانی آمده است اما معنی آن روشن نیست و شاید با توجه به لغت مساسجی که در همان کتاب آمده است به معنی پولی باشد که به ربا و مرابحه و تنزیل دهند : در این وقت که این...
مساس
[مِ] (ع مص) مماسه. لمس کردن. (اقرب الموارد). سودن به دست. (غیاث) (آنندراج). یکدیگر را بسودن. (ترجمان القرآن جرجانی) : قال فاذهب فان لک فی الحیاه أن تقول لامساس... (قرآن 20/97).
آن مساس(1) طفل چه بْود بازیی
با جماع رستمیّ و غازیی.
مولوی (مثنوی).
آنچه او بیند نتان کردن مساس
نز قیاس عقل نز راه...
آن مساس(1) طفل چه بْود بازیی
با جماع رستمیّ و غازیی.
مولوی (مثنوی).
آنچه او بیند نتان کردن مساس
نز قیاس عقل نز راه...
مساس
[] (اِخ) مکنی به ابوساسان. تابعی است. و رجوع به ابوساسان شود.