جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه مزوق: (تعداد کل: 2)
مزوق
[مُ زَوْ وَ] (ع ص) آراسته و درست و منقش از هر چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). هر چیز آراسته و زینت کرده شده و منقش. (ناظم الاطباء). آراسته و منقش. (دهار). بنگار. مزین. بنگاشته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- بیت مزوق؛ خانهء نگارکرده. (مهذب الاسماء).
- شعر مزوق؛...
- بیت مزوق؛ خانهء نگارکرده. (مهذب الاسماء).
- شعر مزوق؛...
مزوق
[مُ زَوْ وِ] (ع ص) آراینده و درست کنندهء سخن و کتاب. (منتهی الارب). آراینده. (دهار). نگارنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نقاش. (دهار). || مُذَهِّب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ادریس و جم مهندس، موسی و خضر بنا
روح و فلک مزوق، نوح و ملک دروگر.
خاقانی.
ادریس و جم مهندس، موسی و خضر بنا
روح و فلک مزوق، نوح و ملک دروگر.
خاقانی.