جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه محزون: (تعداد کل: 1)
محزون
[مَ] (ع ص) اندوهگین. (منتهی الارب) (غیاث) (ناظم الاطباء). غمنده. غمناک. اندوهگین. اندوهناک. مهموم. غمگین. غمین. غمگن. مغموم :
هر آنچ از گردش این چرخ وارون
رسد بر ما، نشاید بود محزون.ناصرخسرو.
در کوی تو خاطری ندیدم محزون
زاهد از عقل شاد و عاشق ز جنون.خاقانی.
- محزون شدن؛ غمگین شدن. اندوهناک گشتن :
باد فرومایگی...
هر آنچ از گردش این چرخ وارون
رسد بر ما، نشاید بود محزون.ناصرخسرو.
در کوی تو خاطری ندیدم محزون
زاهد از عقل شاد و عاشق ز جنون.خاقانی.
- محزون شدن؛ غمگین شدن. اندوهناک گشتن :
باد فرومایگی...