جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه لهم: (تعداد کل: 6)
لهم
[لَ] (ع ص) مرد بسیارخیر. (منتهی الارب).
لهم
[لَ / لَ هَ] (ع مص) به یک بار فروخوردن چیزی را. (منتهی الارب). فروخوردن. (منتخب اللغات). || فروواریدن. (زوزنی) (تاج المصادر).
لهم
[لِ] (ع ص، اِ) گاو نر کلان سال. || سالخورده از هر چیزی. ج، لهوم. (منتهی الارب).
لهم
[لَ هِ / لُ هَ] (ع ص) رجلٌ لهم؛ مرد بسیارخوار. (منتهی الارب).
لهم
[لِ هَم م] (ع ص) مرد روشن رای جوان مرد نیک کارگذار بسیارعطا. ج، لهمون. || دریای بزرگ. || مرد سبقت گیرنده. || اسب نجیب نیکو درگذرنده از اسبان. (منتهی الارب).
لهم
[لِ هَم م] (اِخ) ابن جلجب از بنی جدیس است. (منتهی الارب).