جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه لحیه: (تعداد کل: 4)
لحیه
[لِحْ یَ] (ع اِ) ریش. محاسن شعر الخدین و الذقن. ج، لِحی، لُحی. (منتهی الارب). لحوی منسوب بدان است. (آنندراج). و هما لحیتان: اللحیه لیه ما لم تطل من الطلیه :
لحیهء طاهربن ابراهیم
لحیه ای هست ازدر تعظیم.
؟ (از تاریخ بیهقی ص127).
- اظهار لحیه؛ نمودن که او نیز میداند. عرض لحیه.
-...
لحیهء طاهربن ابراهیم
لحیه ای هست ازدر تعظیم.
؟ (از تاریخ بیهقی ص127).
- اظهار لحیه؛ نمودن که او نیز میداند. عرض لحیه.
-...
لحیه
[لِحْ یَ] (اِخ) ابن خلف الطائی از شاعران عرب است. رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص247 شود.
لحیه
[لِحْ یَ] (اِخ) نام قصبه و بندرگاه و مرکز قضائی است در 120هزارگزی شمال حدیده در سنجاق یمن. دارای حدود 3500 تن سکنه. آن را قلعتی است و سه جامع دارد و آب آن از دوفرسنگی به وسیلهء شتران از چاهها آورده میشود در خشک سالیها آب این چاهها تلخ...
لحیه
[لَحْ یَ] (ع اِ) زجر است ضأن را.