جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه لجام: (تعداد کل: 5)
لجام
[لُ] (ع اِ) آنچه بدان فال بد گیرند. (منتهی الارب) :
رایت اویست همای ملوک
زیر همایش هم جغد لجام.ناصرخسرو.
|| هوا. (منتهی الارب).
رایت اویست همای ملوک
زیر همایش هم جغد لجام.ناصرخسرو.
|| هوا. (منتهی الارب).
لجام
[لِ] (معرب، اِ) لگام. فارسی است معرب. ج، لُجُم، اَلْجِمَه. (منتهی الارب). لگام(1). لغام. دهنه. دهانه. جلو اسب. دست جلوی اسب. جوالیقی در المعرب (ص 300) گوید: اللجام، معروف و ذکر قوم انه عربی و قال آخرون: بل هو معرب و یقال انه بالفارسیه لغام :
هم اندر زمان پیش بنهاد...
هم اندر زمان پیش بنهاد...
لجام
[لَ] (اِخ) نام اسب بسطام بن قیس که از بنی فهم گرفت. (منتهی الارب).
لجام
[لَ ج جا] (اِخ) ابوالحسن علی بن حسین اللجام حرانی. وی از شیاطین انس است و در ایام نوح بن نصربن احمد به بخارا آمد و تا آخر ایام سدید منصوربن نوح بن نصر گاهی به ترقی و گاهی در تنزل بود و گاهی مدیحه سرای می بود و گاهی...
لجام
[لَجْ جا] (ع ص) لگام گر. (دهار). منسوب است به لجام و عمل آن. (سمعانی).