جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قلی: (تعداد کل: 10)
قلی
[قَلْیْ] (ع مص) بریان کردن گوشت. || بر سر زدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
قلی
[قَ لا] (ع اِ) قلیا. قِلْیْ. قلی الصباغین. شب العصفر. (مخزن الادویه). و در اصفهان گهلا و در خراسان شخار و در گیلان و شیراز قلیا و به هندی سجی و ساجی و در کابل اشغار نامند. و آن چیزی است متخذ از اشنان سوخته بدین نحو که برزمین اندک...
قلی
[قِلْیْ] (ع اِ) آنچه از حمض و نخود سوخته سازند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) و به آن قلیا و قیلیاء نیز گویند. (اقرب بنقل از اساس). || آب اشنان. (منتهی الارب). رجوع به مادهء قبل شود.
قلی
[قِ لا] (ع اِ) قُلَه است و آن دو چوب است که کودکان با آنها بازی کنند. (منتهی الارب). رجوع به قُلَه شود. || قِلْیْ. رجوع به قِلْیْ شود.
قلی
[قِ لا] (ع مص) دشمن داشتن است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد): قَلاهُ قلی؛ ابغضه. (اقرب الموارد). || (اِمص) دشمنی. (منتهی الارب).
قلی
[قُ لا] (ع اِ) سر کوه. || تارک مرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مفرد آن قُلَه است. (اقرب الموارد).
قلی
[قُلْ لا] (ع ص) دختر پست قامت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) .دختر پست و کوتاه بالا. (ناظم الاطباء).
قلی
[قُ] (ترکی، اِ) ترکیبی است از قل به معنی غلام + «ی» علامت اضافه: محمد قلی، عباسقلی، حسنقلی.
قلی
[قُ] (اِخ) تیره ای از طایفهء محمود صالح ایل چهار دانگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان).