جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قضیب: (تعداد کل: 5)
قضیب
[قَ] (ع اِ) شاخ درخت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). الغصن المقطوع. (اقرب الموارد) :
نی گشته قضیب خیزرانیش
خیری شده رنگ ارغوانیش.نظامی.
جمع آن قضبان به ضم قاف است، و به کسر آن نیز لغتی است. (اقرب الموارد) (بحرالجواهر). || نره. || نرهء خر. || تازیانه. (منتهی الارب). || ناقهء رام ناشده. ||...
نی گشته قضیب خیزرانیش
خیری شده رنگ ارغوانیش.نظامی.
جمع آن قضبان به ضم قاف است، و به کسر آن نیز لغتی است. (اقرب الموارد) (بحرالجواهر). || نره. || نرهء خر. || تازیانه. (منتهی الارب). || ناقهء رام ناشده. ||...
قضیب
[قَ] (اِخ) مردی است از بنی ضبه که برای هیچ چیز بیتابی و ناشکیبائی نمیکرد، و در صبر و بردباری به وی مثل زنند و گویند: هو اصبر من قضیب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
قضیب
[قَ] (اِخ) نام خرمافروشی است در بحرین که از شخصی زنبیلی خرما خرید و در آن بدره ای زر بود. آن شخص برای گرفتن بدرهء خود به وی مراجعه کرد و آن را پس گرفت و با خود کاردی داشت که اگر بدره را نیابد خود را بکشد. قضیب کارد...
قضیب
[قَ] (اِخ) نام وادیی است در سرزمین تهامه. (معجم البلدان). رودباری است به یمن یا به تهامه. (منتهی الارب).
قضیب
[قَ] (اِخ) (یوم ال ...) روزی است تاریخی میان حارث و کنده که در وادی قضیب اتفاق افتاد. در این وادی اشعث بن قیس اسیر شده و دربارهء آن مثل زنند: سال قضیب بماء او حدید. رجوع به معجم البلدان شود.