جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قصاب: (تعداد کل: 9)
قصاب
[قِ] (ع اِ) بندهای آب و پشته ها که در پای دیوار سازند تا آب جمع نشود و اطراف دیوار نیفتد و ویران نگردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || دیار. (اقرب الموارد). سرایها. (منتهی الارب). یکیِ آن قَصَبه است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قصبه شود.
قصاب
[قُصْ صا] (ع ص، اِ) جِ قاصب. (اقرب الموارد). رجوع به قاصب شود.
قصاب
[قَ] (از ع، ص، اِ) قَصّاب است که در ضرورت شعری مخفف آمده است :
گوسفندان که برونند از حساب
زَانبهیشان کی بترسد آن قصاب؟مولوی.
رجوع به قَصّاب شود.
گوسفندان که برونند از حساب
زَانبهیشان کی بترسد آن قصاب؟مولوی.
رجوع به قَصّاب شود.
قصاب
[قَصْ صا] (ع ص، اِ) نای زن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). زمار. (اقرب الموارد). نی نواز. (منتهی الارب). نفخ کننده در نی. (اقرب الموارد). || شترکش. (منتهی الارب). جَزّار. (اقرب الموارد). || برندهء گوشت و روده و مانند آن. (منتهی الارب). گوشت فروش. (مهذب الاسماء) :
قصاب چه آری ز پی...
قصاب چه آری ز پی...
قصاب
[قَصْ صا] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان جم بخش کنگان شهرستان بوشهر در 62500 گزی خاور کنگان و جنوب راه مالرو کنگان به اشکنان. سکنهء آن 16 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج7).
قصاب
[قَصْ صا] (اِخ) حبیب بن ابوعمرهء کوفی، مکنی به ابوعبدالله. از محدثان است. وی از سعیدبن جبیر روایت دارد. به سال 142 ه . ق. وفات یافت. (لباب الانساب).
قصاب
[قَصْ صا] (اِخ) حسن بن عبدالله از محدثان است. وی از نافع بن عمرو روایت کند و از او وکیع بن جراح روایت دارد. (لباب الانساب).
قصاب
[قَصْ صا] (اِخ) محمدسلیم بن انیس دمشقی. از ادیبان قرن چهاردهم هجری است. او راست: نشأه الصیا و نسمه الصبا، و این دیوان شعری است که آن را بر پنج باب مرتب ساخته و در دمشق به سال 1298 ه . ق. در 160 صفحه طبع شده است. (معجم المطبوعات...