جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قزاز: (تعداد کل: 6)
قزاز
[] (اِ) زجاجی است. (فهرست مخزن الادویه).
قزاز
[قَ] (ع اِ) اژدهای بزرگ. || ماران کوتاه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب).
قزاز
[قُزْ زا] (ع ص، اِ) مرد برکنار از آلایش عیب و معصیت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج).
قزاز
[قَزْ زا] (ع ص) ابریشم فروش. بایع قز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). علاقه بند. (آنندراج) :
آنکه امروز قدش سرو سرافراز من است
شاه خوبان جهان اکبر قزاز من است.
سالک قزوینی (درباره معشوق خود اکبر علاقبند، از آنندراج).
|| نزد عامه، کسی که در پرورش کرم ابریشم بصیرت دارد. (از المنجد).
آنکه امروز قدش سرو سرافراز من است
شاه خوبان جهان اکبر قزاز من است.
سالک قزوینی (درباره معشوق خود اکبر علاقبند، از آنندراج).
|| نزد عامه، کسی که در پرورش کرم ابریشم بصیرت دارد. (از المنجد).
قزاز
[قَزْ زا] (اِخ) عبدالرحمان بن ابی غالب محمد بن عبدالواحدبن حسن بن منازل شیبانی بغدادی. از محدثان است. وی از ابوالحسین بن مهتدی و ابوبکر خطیب و جز این دو روایت دارد و گروه بسیاری از او روایت کنند. از راه او تاریخ خطیب ابوبکر شهرت یافت. وی به سال...
قزاز
[قَزْ زا] (اِخ) فرات بصری. از محدثان است. وی در بصره سکونت گزید و از ابوطفیل و ابوحازم سلمه و جز این دو روایت کرد و شعبه و ثوری و ابن عیینه از او روایت کنند. (اللباب فی تهذیب الانساب).