جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قریع: (تعداد کل: 4)
قریع
[قَ] (ع ص، اِ) شتربچه. || شترکرهء آبله ریزه برآمده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). فضیل. (اقرب الموارد). ج، قَرْعی. (منتهی الارب). || گشنی که آن را برای گشنی برگزیده باشند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). مقارع. (اقرب الموارد). || مغالب. || مغلوب. || سید. (اقرب الموارد). || مهتر. (منتهی...
قریع
[قِرْ ری] (ع ص، اِ) فعیل است برای مبالغه. (اقرب الموارد). سید. (اقرب الموارد). مهتر و سید. (ناظم الاطباء).
قریع
[قُ رَ] (اِخ) ابن عوف بن کعب بن سعدبن زیدمناه بن تمیم. تیره ای است از تمیم که مردم بسیار و از جمله بنوآنف الناقه به او منسوبند. (اللباب فی تهذیب الانساب) (منتهی الارب). رجوع به قریعی شود.
قریع
[قُ رَ] (اِخ) قریع بن حرث بن نمیربن عامربن صعصعه، و نسبت به آن قریعی است. تیره ای است از قیس بن عیلان. (اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به قریعی شود.