جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قراب: (تعداد کل: 6)
قراب
[قِ] (ع مص) مقاربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || گام نزدیک گذاشتن. || پای برداشتن جهت گائیدن. (منتهی الارب). || (اِ) نیام شمشیر. غلاف که شمشیر با نیام در وی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
چون کسی نیست مرد معرکه ام
تیغ آن به که در قراب کنم.
حیاتی گیلانی (از آنندراج).
در...
چون کسی نیست مرد معرکه ام
تیغ آن به که در قراب کنم.
حیاتی گیلانی (از آنندراج).
در...
قراب
[قَ] (ع اِ) نزدیک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند: افعل ذلک بقراب؛ ای بقرب. (منتهی الارب)؛ یعنی بزودی بکن این را. (ناظم الاطباء).
- قراب الشی ء؛ هرچه قریب مرتبهء آن باشد. (منتهی الارب). هرچه نزدیک و قریب بمرتبهء آن چیز باشد. (ناظم الاطباء). گویند: لو ان لی قراب هذا ذهباً؛...
- قراب الشی ء؛ هرچه قریب مرتبهء آن باشد. (منتهی الارب). هرچه نزدیک و قریب بمرتبهء آن چیز باشد. (ناظم الاطباء). گویند: لو ان لی قراب هذا ذهباً؛...
قراب
[قِ] (اِخ) ابن مالک بن عوف نصری امیرالامراء مشرکان حُنَین بود و هم در آن جنگ مسلمان شد. (تاریخ گزیده چ لندن ج1 ص242).
قراب
[قُ] (اِخ) کوهی است به یمن. (منتهی الارب) (معجم البلدان).
قراب
[قَرْ را] (اِخ) لقب ابوعلی محمد بن محمد هروی مقری است. (منتهی الارب).
قراب
[قَرْ را] (اِخ) لقب گروهی از محدثان است. (منتهی الارب).