جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قباب: (تعداد کل: 15)
قباب
[قُ] (ع ص) نیک برنده از شمشیر و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || بینی بزرگ و ستبر. (ناظم الاطباء). بینی بزرگ و سطبر. (منتهی الارب).
قباب
[قِ] (ع اِ) نوعی است از ماهی. (معجم البلدان) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
قباب
[قِ] (ع اِ) جِ قُبَّه. (معجم البلدان) (ناظم الاطباء) :
رأیت من هَضباتِ الحمی قباب خیام.
حافظ (دیوان ص310).
گنبد و هر بنای گرد برآورده و مقصود اینجا هیأت مدور و گنبدگونهء خیمه ها است. (محمد قزوینی).
در قباب حق شدند آن دم همه
در کدامین روضه رفتند آن رمه.مولوی.
طفل نو را از کباب و...
رأیت من هَضباتِ الحمی قباب خیام.
حافظ (دیوان ص310).
گنبد و هر بنای گرد برآورده و مقصود اینجا هیأت مدور و گنبدگونهء خیمه ها است. (محمد قزوینی).
در قباب حق شدند آن دم همه
در کدامین روضه رفتند آن رمه.مولوی.
طفل نو را از کباب و...
قباب
[قِ] (اِخ) نام جائی است در سمرقند که دانشمندانی بدان منسوبند. (معجم البلدان) (منتهی الارب).
قباب
[قِ] (اِخ) دورترین محله ای است در نیشابور بر راه عراق. (معجم البلدان) (منتهی الارب).
قباب
[قِ] (اِخ) جائی است در نجد در راه حاجیان که از بصره به مکه روند. (معجم البلدان) (منتهی الارب).
قباب
[قِ] (اِخ) دهی است در بعقوبا. (منتهی الارب).
قباب
[قِ] (اِخ) دهی است در پائین مصر. (منتهی الارب).
قباب
[قُ] (اِخ) قلعه ای است در مدینه. (منتهی الارب).
قباب
[قَبْ با] (ع اِ) شیر بیشه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
قباب
[قَبْ با] (اِخ) جائی در آذربایجان. (منتهی الارب).
قباب
[قَبْ با] (اِخ) احمدبن محمد بن حرب بن کامل بن ملیح، از محدثان است که در مصر از ابراهیم بن مرزوق و دیگران حدیث کرده و ابوبکر محمد بن ابراهیم مقری از او روایت دارد. وی مردی ثقه بود و در ربیع الاخر سال 322 وفات یافت. (سمعانی).
قباب
[قَبْ با] (اِخ) عبدالله بن محمد بن محمودبن فورک مکنی به ابوبکر محدثی است از مردم اصفهان. وی از ابوبکر عبدالله بن محمد بن نعمان و ابوبکربن ابی عاصم روایت کند و ابوبکر محمد بن ادریس جرجرای حافظ و ابوبکر احمدبن محمد بن جرب تمیمی اصفهانی ساکن نیشابور و جز...
قباب
[قَبْ با] (اِخ) عمر بن یزید رقی. ابوعلی محمد بن سعید حرانی در تاریخ الرقه از او یاد کرده است. (سمعانی).