جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه فروماندن: (تعداد کل: 1)
فروماندن
[فُ دَ] (مص مرکب) بی جنبش و حرکت شدن. (یادداشت بخط مؤلف). برجای ماندن از بیم یا حیرت :همگان بترسیدند و خشک فروماند. (تاریخ بیهقی). || عاجز گردیدن. (برهان). بازماندن. نتوانستن. درماندن :
چو پیش آرند کردارت به محشر
فرومانی چو خر بمیان شِلکا.رودکی.
به پیش اندر آورد رستم سپر
فروماند کافور پرخاشخر.فردوسی.
فروماند از...
چو پیش آرند کردارت به محشر
فرومانی چو خر بمیان شِلکا.رودکی.
به پیش اندر آورد رستم سپر
فروماند کافور پرخاشخر.فردوسی.
فروماند از...