جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عکاس: (تعداد کل: 3)
عکاس
[عِ] (ع مص) ناصیهء یکدیگر را گرفتن. || قلب کردن و معکوس کردن سخن. (از اقرب الموارد). معاکسه. و رجوع به معاکسه شود.
عکاس
[عِ] (ع اِ) رسن که بدان دست شتر با مهار بندند تا رام گردد. (منتهی الارب). عکاس البعیر؛ ریسمانی است که در «خطم» شتر تا «رسغ» دست او بندند تا رام گردد. (از اقرب الموارد). در مثل گویند «دون هذا الامرعکاس و مکاس» یعنی سوای این کار موی پیشانی یکدیگر...
عکاس
[عَکْ کا] (اِ ع، ص، اِ) کسی که عکاسی میکند و عکس می اندازد. (ناظم الاطباء). آنکه شغلش عکس برداری است. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به عکس شود.