جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عراقی: (تعداد کل: 13)
عراقی
[عِ] (ع اِ) چوب چنبر دلو. (منتهی الارب) (آنندراج).
عراقی
[عِ قی ی] (ص نسبی) از مردم عراق. اهل عراق. منسوب به عراق. عراق عرب یا عجم.
عراقی
[عِ ] (ص نسبی) منسوب به عراق. نقد عراقی. در بیت ذیل از نظامی پول رایج و متداول در عراق معنی میدهد :
چرا گشتی در این بیغوله پابست
چنین نقد عراقی بر کف دست.نظامی.
چرا گشتی در این بیغوله پابست
چنین نقد عراقی بر کف دست.نظامی.
عراقی
[عِ ] (ص نسبی) (پردهء عراقی)، از آهنگهای موسیقی است. پردهء عراق :
بعد از عراق جائی خوش نایدم هوائی
مطرب بزن نوایی زان پردهء عراقی.سعدی.
رجوع به عراق و پردهء عراقی شود.
بعد از عراق جائی خوش نایدم هوائی
مطرب بزن نوایی زان پردهء عراقی.سعدی.
رجوع به عراق و پردهء عراقی شود.
عراقی
[عِ] (اِخ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. 362 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات، بنشن، پنبه و میوه جات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج9).
عراقی
[عِ ] (اِخ) صدرالدین. رجوع به صدرالدین عراقی و تاریخ گزیده شود.
عراقی
[عِ ] (اِخ) ابوجعفر. رجوع به ابوجعفر عراقی و تاریخ گزیده شود.
عراقی
[عِ ] (اِخ) تاج الدین. رجوع به تاج الدین عراقی و تاریخ گزیده شود.
عراقی
[عِ ] (اِخ) رجوع به ابراهیم بن شهریار شود.
عراقی
[عِ ] (اِخ) رجوع به عبدالرحیم بن حسین عراقی شود.
عراقی
[عِ ] (اِخ) ابوالحسن، یکی از دبیران سلطان مسعود غزنوی و از ملازمان وی بود. تولد وی بدرستی معلوم نیست. وفات وی به سال 492 روز دوشنبه ششم شعبان میباشد. مدفن وی مشهدالرضا است. در تاریخ بیهقی آمده است: که گفتند زنان او را دارو دادند و مردی سخت بدخو...
عراقی
[عِ ] (اِخ) فخرالدین عراقی. رجوع به فخرالدین عراقی همدانی شود.