جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه صعاب: (تعداد کل: 4)
صعاب
[صِ] (ع ص، اِ) جِ صَعب :
تازه شود صورت دین را جبین
سهل شود شیعت حق را صعاب.
ناصرخسرو.
گرچه صعب است عمل از قبل بوی بهشت
جمله آسان شود ای پور پدر بر تو صعاب.
ناصرخسرو.
و در اذلال صعاب و رقاب براهین معجز نموده. (جهانگشای جوینی). و چون همت پادشاهانهء او بر استدلال صعاب...
تازه شود صورت دین را جبین
سهل شود شیعت حق را صعاب.
ناصرخسرو.
گرچه صعب است عمل از قبل بوی بهشت
جمله آسان شود ای پور پدر بر تو صعاب.
ناصرخسرو.
و در اذلال صعاب و رقاب براهین معجز نموده. (جهانگشای جوینی). و چون همت پادشاهانهء او بر استدلال صعاب...
صعاب
[صِ] (اِخ) کوهی است میان یمامه و بحرین. (معجم البلدان) (منتهی الارب).
صعاب
[صِ] (اِخ) گفته اند ریگستانهائی است بین بصره و یمامه که عبور از آن دشوار بود. حارث بن همام بن مره بن ذهل شیبان در روزی از ایام بکر در آنجا کشته شده و تغلب در آخر روز به هزیمت شده است. (معجم البلدان).
صعاب
[صِ] (اِخ) نقطه ای است که در آن دلیری از دلاوران بکربن وائل که کتان دهر نام داشت، به دست خلیفه بن مخبط بقتل رسید. (معجم البلدان).