جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه شید: (تعداد کل: 7)
شید
(اِ) نور. (از برهان). روشنی. (انجمن آرا) (آنندراج). روشنی. (غیاث اللغات) (غیاث) (جهانگیری). نور در خورشید، چنانکه تاب، ضیاء است در مهتاب. جعل الشمس ضیاءً و القمر نوراً. (قرآن 10/5). ضیاء. نور. روشنائی. (فرهنگ فارسی معین). در گاتها از جمشید به «یم» یاد شده است، بعدها در سایر قسمتهای اوستا...
شید
[شَ / شِ] (از ع، اِمص) زرق و سالوسی و ساختگی. (برهان). فریب و مکر و حیله و ریا و تزویر. (ناظم الاطباء). مکر و فریب. (غیاث). شارلاتانی. (یادداشت مؤلف) :
بر سرت چندان زنیم ای بدصفات
تا بگویی ترک شید و ترهات.مولوی.
بس بجوشیدی ندیدی گرمیی
پس به شید آورده ای بی شرمیی.مولوی.
تا...
بر سرت چندان زنیم ای بدصفات
تا بگویی ترک شید و ترهات.مولوی.
بس بجوشیدی ندیدی گرمیی
پس به شید آورده ای بی شرمیی.مولوی.
تا...
شید
[شَ] (ع اِ) هرچه که بدان دیوار را اندایند از آهک و گچ و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گچ. (مهذب الاسماء).
شید
[شَ] (ع مص) با شید اندودن دیوار را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بگچ کردن. (ترجمان القرآن) (المصادر زوزنی). بگچ کردن بنائی را. (یادداشت مؤلف). || بلند گردانیدن دیوار را. (از منتهی الارب). بنا برافراشتن. (ترجمان القرآن) (المصادر زوزنی). || آراستن. (یادداشت مؤلف). || هلاک شدن. (از منتهی الارب) (از...
شید
(اِخ) شیده. نام پسر افراسیاب که او را پشنگ خوانند. (برهان) (جهانگیری). رجوع به پشنگ و شیده شود.
شید
(اِخ) شیده. یکی از شاگردان سنمار که جهت بهرام گور خورنگه و سه دیر را بساخت. (جهانگیری). رجوع به شیده شود.
شید
(اِخ) نام دیهی از دیههای طارمین در شمال سلطانیه. (نزهه القلوب ج 3 ص 65).