جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه شهم: (تعداد کل: 3)
شهم
[شَ] (ع ص) تیزخاطر. چالاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیزدل. (مهذب الاسماء) (مجمل اللغه) (اقرب الموارد). ج، شِهام : بوسهل حمدوی نیز مردی شهم و کافی بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). ما تو را آزموده ایم در همهء کارها شهم و کافی و معتمد یافته. (تاریخ بیهقی چ...
شهم
[شَ] (ع مص) زجر کردن اسب را: شهم الفرس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ترسانیدن کسی را و بیم کردن: شهم فلاناً شهماً و شهوماً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هراسانیدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد).
شهم
[شَ] (اِخ) شهم بن مره، شاعر محاربی است. (منتهی الارب) (تاج العروس). || شهم بن مقدام شیخ است مر ثوری را. (منتهی الارب). || شهم بن عبدالله و شلمه بن شهم، محدثانند. (منتهی الارب).