جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه شمسی: (تعداد کل: 5)
شمسی
[شَ] (ص نسبی) نسبت به عبد شمس. (منتهی الارب). || منسوب به شمس که آفتاب بود. (ناظم الاطباء).
- حروف شمسی؛ حروفی هستند که وقتی در اول کلمه می آیند با آوردن حرف (ال) به اول آنها حرف لام تلفظ نمی شود و آن حروف مشدد خوانده می شوند، چون شمس...
- حروف شمسی؛ حروفی هستند که وقتی در اول کلمه می آیند با آوردن حرف (ال) به اول آنها حرف لام تلفظ نمی شود و آن حروف مشدد خوانده می شوند، چون شمس...
شمسی
[شَ] (اِخ) دهی است از دهستان رستاق بخش اشکذر شهرستان یزد. سکنهء آن 1075 تن. آب آن از قنات. راه آن ماشین رو. دبستان، پاسگاه ژاندارمری و یک گنبد قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج1).
شمسی
[شَ] (اِخ) از گویندگان معاصر سلطان سعید و مداح اوست. ابیات زیر از اوست:
کشیدی خنجر و آیینهء رخسار خود کردی
به چشم عاشقان نظارهء دیدار خود کردی.
ز رویم آن زمان اشک ندامت پاک خواهد شد
که سر در راه آن سرو خرامان خاک خواهد شد.
(از مجالس النفائس ص306).
کشیدی خنجر و آیینهء رخسار خود کردی
به چشم عاشقان نظارهء دیدار خود کردی.
ز رویم آن زمان اشک ندامت پاک خواهد شد
که سر در راه آن سرو خرامان خاک خواهد شد.
(از مجالس النفائس ص306).
شمسی
[شَ] (اِخ) بدخشانی. شاعری شوخ طبع و بذله گو و از معاصران مولانا جامی در قرن نهم هجری بود. از اشعار او است:
چشمان من به رویت در عاشقی چنانند
کز رشک یکدگر را دیدن نمی توانند.
(از مجالس النفائس ص118).
رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
چشمان من به رویت در عاشقی چنانند
کز رشک یکدگر را دیدن نمی توانند.
(از مجالس النفائس ص118).
رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
شمسی
[شَ] (اِخ) بغدادی. از گویندگان قرن دهم هجری و شیعهء متعصب است و اشعار فراوانی دارد، از آن جمله است:
گر چنین صابون پیاپی آید از شهر حلب
ضامن صابون از اینجا خیمه بیرون می زند.
(از مجمع الخواص ص296 و فرهنگ سخنوران).
گر چنین صابون پیاپی آید از شهر حلب
ضامن صابون از اینجا خیمه بیرون می زند.
(از مجمع الخواص ص296 و فرهنگ سخنوران).