جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه شماس: (تعداد کل: 6)
شماس
[شِ] (ع مص)(1) توسنی کردن اسب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پشت نادادن اسب. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (المصادر زوزنی). توسنی اسب. (ناظم الاطباء) :
رای او از فلک نشاند حرور
حلم او از زمانه برد شماس.مسعودسعد.
رجوع به شموس شود. || پدید کردن دشمنی را برای کسی. (منتهی الارب)...
رای او از فلک نشاند حرور
حلم او از زمانه برد شماس.مسعودسعد.
رجوع به شموس شود. || پدید کردن دشمنی را برای کسی. (منتهی الارب)...
شماس
[شَمْ ما] (ع اِ) از مهتران ترسا(1) که موی میانهء سر خود را بتراشد جهت ملازمت بیعت. ج، شَمامِسَه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از فرهنگ جهانگیری) (از غیاث) (از آنندراج). مهتر ترسایان در بلاد اسلام بطریق است و پس از آن جاثلیق و...
شماس
[شَمْ ما] (اِخ) نام کسی که کیش آتش پرستی را وضع کرد. (ناظم الاطباء) (از برهان) (غیاث) (از آنندراج).
شماس
[شَمْ ما] (اِخ) شماساس. نام یکی از سران سپاه افراسیاب که او را قارن بکشت در زمان کی قباد. (یادداشت مؤلف) :
سپهدار شماس پیش اندرون
سپاهی همه دست شسته به خون.فردوسی.
سپهدار شماس پیش اندرون
سپاهی همه دست شسته به خون.فردوسی.
شماس
[شَمْ ما] (اِخ) ابن عثمان بن شرید مخزومی از صحابهء حضرت رسول (ص) و از پهلوانان صدر اسلام بود. و در جنگ بدر شرکت داشت و در غزوهء احد شهید شد. حضرت رسول او را به سپر تشبیه کرد، زیرا به چپ و راست نگاه نکرد؛ مگر اینکه شماس را...
شماس
[شَمْ ما] (اِخ) خلیل افندی. او راست ترجمهء تاریخ حرب الانکلیز و الحبشه. (از معجم المطبوعات مصر).