جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه شدن: (تعداد کل: 4)
شدن
[شُ دَ] (مص)(1) گذشتن. مضی. سپری شدن. مصدر دیگر غیرمستعمل آن شوش. (از یادداشت مؤلف) :
شد آن تخت شاهی و آن دستگاه
زمانه ربودش چو بیجاده کاه.فردوسی.
گر از کیقباد اندر آری شمار
بر این تخمه بر سالیان شد هزار.فردوسی.
آن روزگار شد که توانست آنکه بود
بیچاره ای به دست ستمکاره ای اسیر.فرخی.
نتوان کرد...
شد آن تخت شاهی و آن دستگاه
زمانه ربودش چو بیجاده کاه.فردوسی.
گر از کیقباد اندر آری شمار
بر این تخمه بر سالیان شد هزار.فردوسی.
آن روزگار شد که توانست آنکه بود
بیچاره ای به دست ستمکاره ای اسیر.فرخی.
نتوان کرد...
شدن
[شَ دَ] (اِ) برهء آهو. (یادداشت مؤلف) :
ز عدل و ز انصاف تو در جهان
نیندیشد از شیر شرزه شدن.فرخی.
ز عدل و ز انصاف تو در جهان
نیندیشد از شیر شرزه شدن.فرخی.
شدن
[شَ] (ع اِ) درختی است شکوفهء آن مانند شکوفهء یاسمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
شدن
[شَ / شَ دَ] (اِخ) موضعی است به یمن. (منتهی الارب).