جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه سلامه: (تعداد کل: 4)
سلامه
[سَ مَ] (اِخ) ابن جندل بن عمروبن کعب التمیمی وی بسال 23 قبل از هجرت درگذشت شاعری جاهلی و از اهل حجاز است و در بشمار آمده است شعر او در حکمت وجودت است و در جمهره اشعار عرب او را قصیده ای است (اعلام زرکلی « متلمس » طبقهء...
سلامه
[سَ مَ] (اِخ) ابن عبدالباقی بن سلامه مکنی به ابوالخیر الانباری وی مردی عالم بعلم قراآت و عربی و فنون ادب بود و فنون ادب را نزد علی بن طاووس آموخت پس بمصر رفت و در آنجا سکونت گزید و مقام صدارت مسجد جامع عمروبن العاص را قبول کرد او...
سلامه
[سَ مَ] (اِخ) ابن غیاض بن احمد ابوالخیر الکفر طایی نحوی وی ادب را در مصر نزد علی بن ابی القاسم علی بن جعفربن القطاع السعدی فراخواند و او را مصنفاتی است از آنجمله کتاب التذکره و کتاب ماتلحن فیه العامه فی زمانه، و رساله فی الحض در تعلیم عربیت...