جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه خش: (تعداد کل: 6)
خش
[خُ] (اِ) مادرزن (برهان قاطع) خَشامَن رجوع به خشامن شود : تازیانه دوتا چو خسر موش اندرشکسته چون خشمنجیک دست خوش زمانه برکنده و شخوده روی از طپانچه زن ریش از کشیدن خش شمس فخری (از آنندراج ||) مادرشوهر (برهان قاطع) خَشامَن رجوع به خشامن شود (|| ص)...
خش
[خَ] (اِ) مادرزن (برهان قاطع ||) مادرشوهر (برهان قاطع) خَشامَن || دو تند و تیز (از برهان قاطع) : در راه مدح ذاتت کلکم ببین که دایم از پای فرق سازد در وقت رفتن خش شمس فخری || بیخ بغل ابط (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) کش (انجمن آرای ناصری) :...
خش
[خَش ش] (ع ص، اِ) چیزی درشت و سیاه (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ج، خاشّ || شتر چوب در بینی کرده ج، خاشّ || شکاف در چیزی ج، خاشّ || باران اندک (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ج، خاشّ.
خش
[خَش ش] (ع مص) درآمدن در چیزی || دشمن داشتن کسی را و ملامت کردن او را پنهان (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد ||) چوب در بینی شتر کردن تا مهار بر آن کشیده شود || باران اندک آوردن ابر (منتهی الارب) (از...
خش
[خُش ش] (ع اِ) پشتهء ریگ (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
خش
[خَ] (اِخ) نام قریه ای است به اسفراین (یادداشت بخط مؤلف).