جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه خراب: (تعداد کل: 7)
خراب
[خَ] (ع مص) ویران شدن (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از تاج المصادر زوزنی) (دهار (||) اِمص) ویرانی بیرانی (از منتهی الارب) (یادداشت بخط مؤلف) (دهار) : ز مهر و کین تو چرخ و فلک گوهر ساخت که هر دو مایهء عمران شد و اصل خراب مسعودسعدسلمان (|| اِ)...
خراب
در این لغت نامه شود « خرب » [خِ] (ع اِ) جِ خَرَب رجوع به.
خراب
[خُ ر را] (ع اِ) جِ خارب رجوع به خارب در این لغت نامه شود.
خراب
[خَ] (اِخ) لقب ذکریابن یحیی واسطی محدث است و او چون لقب خود خراب بود (از منتهی الارب).
خراب
( [خَ] (اِخ) ناحیتی است از دهستان قشلاق از کلارستاق مازندران (از مازندران و استرآباد رابینو ترجمهء فارسی ص 146.
خراب
[خَ] (اِخ) دهی است جز دهستان راهجرد بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم واقع در 12 هزارگزی جنوب باختری دستجرد و هفت هزارگزی شمال راه شوسهء اراک بقم در حدود صالح آباد این ناحیه کوهستانی و سردسیر و دارای 517 تن سکنه است که بزبان فارسی تکلم میکنند آب آن از...
خراب
[خَ] (اِخ) ابن جبیربن نعمان وی از صحابیان بود که به سال 40 ه ق در مدینه فرمان یافت و از او نسلی نماند (از تاریخ گزیدهء چ ( لیدن ص 224.