جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حیه: (تعداد کل: 4)
حیه
[حَیْ یَ] (ع ص) مؤنث حی زنده. (اقرب الموارد). || (اِ) مار. ج، حَیّات، حیوات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به تحفهء حکیم مؤمن شود. || نوعی کرم معده. (ضریر انطاکی). رجوع به حیات شود. || ستاره ها که مابین فرقدین و بنات نعش اند. (فیروزآبادی) (آنندراج) (اقرب الموارد)...
حیه
[حَ هِ] (ع صوت) زجر است میشان را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
حیه
[حَیْهْ] (ع صوت) زجر است مر خران را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
حیه
[حَیْ یَ] (اِخ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. کوهستانی، معتدل و دارای 190 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج6).