[حَسْیْ / حِ سا] (ع اِ) چاه خرد در زمین نرم که به آب نزدیک باشد. || آبی که ریگ فروخورده باشد و چون ریگ یکسو کنند پیدا آید و منقطع نشود. ج، اَحْساء، حِساء. (منتهی الارب) (آنندراج).
[حِسْیْ] (ع مص) کندن و بیرون آوردن آب از میان ریگ. || حسی ضمیر کسی؛ دانستن ما فی الضمیر او.
[حِسْ سی] (ص نسبی)(1) منسوب به حس. منسوب به یکی از حواسّ. مقابل عقلی. محسوس. مقابل معقول. تهانوی گوید: هر آنچه منسوب به حس باشدحسّی گویند و آن نزد متکلمان چیزی است که به حسّ ظاهر آن را ادراک توان کرد. و نزد حکما هرچه به حس ظاهر یا باطن...