جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حرق: (تعداد کل: 6)
حرق
[حَ] (ع مص) سوزانیدن. سوزاندن. سوختن. سوزش. سوز. (دهار) :
چه باک دارد با حرز حزم او عاقل
که حرق و غرق پذیرد ز کار آتش و آب.
به حرق و غرق تن و جان دشمنت بادند
ترا بطبع مطیع و مسخر آتش و آب.
مسعودسعد.
آفت ملک شش چیز است... حرمان... و خلاف روزگار و...
چه باک دارد با حرز حزم او عاقل
که حرق و غرق پذیرد ز کار آتش و آب.
به حرق و غرق تن و جان دشمنت بادند
ترا بطبع مطیع و مسخر آتش و آب.
مسعودسعد.
آفت ملک شش چیز است... حرمان... و خلاف روزگار و...
حرق
[حِ] (ع اِ) آنچه نخل را به وی گشن دهند. شاخ خرما که درخت خرما را بدان گشن دهند.
حرق
[حُ رُ] (ع اِ) جِ حُرقه. سوختگیها.
حرق
[حَ رَ] (ع اِ) آتش یا زبانهء آتش. || سوختگی جامه از کوفتن گازر. سوختگی که جامه را افتد در کوفتن. (مهذب الاسماء). || آنچه نخل را به وی گشن دهند. (منتهی الارب).
حرق
[حَ رِ] (ع ص، اِ) مردی که اعضای او ترقیده باشد. مرد شکافته اطراف. (منتهی الارب). || ابر سخت برق. ابر سخت درخش. || سوختهء چقماق و خف. (منتهی الارب).
حرق
[حَ رِ] (ع ص) نعت از حَرق: هو حرق الشَعر؛ او موی ریخته و موی فروریزنده و موی افتاده است.