جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حدیدی: (تعداد کل: 7)
حدیدی
[حِ] (ع اِ) سیدریطس(1). ابن بیطار آنرا بغلط سندریطس آورده و لکلرک در ترجمهء خود گوید صحیح آن سیدریتیس است. (لکلرک ج3 ص298 و ج1 ص423).
(1) - Siderites.
(1) - Siderites.
حدیدی
[حَ] (ع اِ) کبیکج. سوسک. سوشک. کف الضبع (السبع). و بیونانی بطراخیون و سالتین (شالبین) اغریون و بترکی ماستواچیچگی. رجوع به ابن بیطار و ترجمهء لکلرک شود.
حدیدی
[حَ] (ص نسبی) منسوب به حدید. آهنین.
حدیدی
[حَ] (اِخ) او راست: تاریخ آل عثمان نظماً تا سلطان سلیمان. سعدالدین در «تاج التواریخ» از آن نقل کند. (کشف الظنون).
حدیدی
[حَ] (اِخ) یکی از شعرای عثمانی است که در قرن دهم هجری می زیست، و از اهالی قریهء قره جک واقع در جوار ادرنه بود. پسر آهنگری است. طریق علم را طی نموده به درجهء مدرسی رسیده، ولی اشعارش چندان شیرین نیست. (قاموس الاعلام ترکی).
حدیدی
[حَ] (اِخ) احمدبن احمدبن علی حدیدی شهاب الدین. متوفی 868 ه . ق. او راست: شرح مقدمهء آجرومیه در نحو. النصیحه الرابحه لذوی العقول الراجحه. (هدیه العارفین ج1 ص132).
حدیدی
[حَ] (اِخ) جابربن احمد رزق شافعی. او راست: نفحات الکریم الغنی فی تخمیس قصیده عبدالموطی المقری المدنی، که در چاپخانهء العلمیه در مدینه به سال 1330 ه . ق. در 21 ص چاپ شده است. (معجم المطبوعات).