جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه جوق: (تعداد کل: 4)
جوق
[جَ] (معرب، اِ) مطلق جماعت از جن و انس و گروه مرغان و جز آن. (آنندراج). کل قطیع من ای غانی هم واحد. (ذیل اقرب الموارد) :
هر کجا باشند جوق مرغ کور
بر تو جمع آیند ای سیلاب شور.مولوی.
شب نیست که از برج فلک زآه دمادم
تأثیر دو صد جوق کبوتر نپرانند.
تأثیر...
هر کجا باشند جوق مرغ کور
بر تو جمع آیند ای سیلاب شور.مولوی.
شب نیست که از برج فلک زآه دمادم
تأثیر دو صد جوق کبوتر نپرانند.
تأثیر...
جوق
[جَ وَ] (ع مص) کج شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
جوق
[جَ وِ] (ع ص) کج گردیده روی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
جوق
(اِ) چوق. جوخ. چوخ. گروه. دسته (انسان و حیوان). || گروهی از سوار و پیاده. فوج. || (ص) بسیار. کثیر. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به جَوق شود.