جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه جساس: (تعداد کل: 4)
جساس
[جَس سا] (ع ص) بسیار تجسس کننده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار تفحص کننده. (از اقرب الموارد). بسیار پژوهنده. کنجکاو. (یادداشت مؤلف). || شیر چنگل زننده در شکار. (منتهی الارب) (آنندراج). شیر چنگل زده در شکار. (ناظم الاطباء). شیر که چنگال در شکار فروبرده بسان آنکه بخواهد آنرا بکاود....
جساس
[جِ] (اِخ) نام مردی که پدرش نُشْبه بن ربیع است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از اسماء عرب است. (از اقرب الموارد).
جساس
[جَسْ سا] (اِخ) ابن قطیب. شاعر است. (منتهی الارب) (آنندراج). از اعلام است. (ناظم الاطباء). از اسماء عرب است. (از اقرب الموارد).