جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه تیک: (تعداد کل: 3)
تیک
[تَ] (ع مص) احمق شدن. (منتهی الارب). گول و احمق گردیدن. (ناظم الاطباء).
تیک
[کَ] (ع اِ) اسم اشاره، مانند: تلک مؤنث ذلک؛ یعنی این زن. (ناظم الاطباء).
تیک
(اِخ)(1) داستان نویس و هنرشناس آلمانی که در برلن متولد شد. وی رمانتیزم آلمان را تا سرحد خیال پردازی و فانتزی رهبری کرد (1773-1853 م.). (از لاروس). رجوع به دایره المعارف فارسی و قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمهء تیق شود.
(1) - Tieck.
(1) - Tieck.