جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه تفل: (تعداد کل: 6)
تفل
[تَ] (ع مص) خدو انداختن و افکندن از دهان چیزی. تفل تفلا فالتفل اقل من البزق و اوله البزق ثم النفث ثم النفخ. و منه تفل الراقی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد).
تفل
[تَ فَ] (ع مص) ناخوش شدن بوی تن از نابکار داشتن عطر. (از تاج المصادر بیهقی). بدبوی گردیدن و بدبوئی که از ترک طیب باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تفلت المرأه؛ خوشبوی گردید آن زن. (از اضداد است). (ناظم الاطباء).
تفل
[تَ فِ] (ع ص، اِ) رجل تفل؛ مرد بدبوی، نعت است از تَفَل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
تفل
[تُفْ فَ] (ع اِ) لغتی است در تتفل به معنی روباه یا روباه بچه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تتفل و تتفله شود.
تفل
[تُ] (ع اِ) خدو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تُفال، بصاق. (اقرب الموارد). || کفک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
تفل
[تِ] (ع اِ) تُفالَه. ثِفل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اغلب بجای ثفل آید. (دزی ج 1 ص149). || فضله: شکمش درد گرفت و بسی تفل از زیر او بیرون آمد. (ترجمهء تفسیر طبری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).