جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه تستری: (تعداد کل: 9)
تستری
[تُ تَ] (ص نسبی) منسوب است به تستر که شهری است از کورهء اهواز از بلاد خوزستان. (سمعانی) منسوب است به تستر معرب شوشتر. و رجوع به تستر و تستری شود.
تستری
[تُ تَ] (اِخ) ابوالقاسم هبه اللهبن احمد عمرالحریری التستری المقری (منسوب به تستریون بغداد) که از ابوطالب اعشاری و ابواسحاق برمکی و جز آنان حدیث شنید و از وی گروه کثیری روایت کنند که آخرین آنان ابوالیمین الکندی است. (از معجم البلدان).
تستری
[تُ تَ] (اِخ) احمدبن عیسی بن حسان مکنی به ابوعبدالله المصری، معروف به تستری. گویند وی تجارت لباسهای تستریه (شوشتری) می کرد یا آنکه به تستر مسافرت کرده. از مفضل بن فضاله و مصری و رشیدبن سعیدالمهری حدیث کرد. و از وی مسلم بن حجاج نیشابوری و ابراهیم حربی و...
تستری
[تُ تَ] (اِخ) برکه بن نزاربن عبدالواحد. مکنی به ابوالحسن که از ابی القاسم حریری و جز وی حدیث کرد و بسال 600 ه . ق. درگذشت. (از معجم البلدان).
تستری
[تُ تَ] (اِخ) سهل بن عبدالله بن یونس بن عیسی بن عبدالله بن رفیع، مکنی به ابومحمد رجوع سهل... شود.
تستری
[تُ تَ] (اِخ) شجاع بن علی الملاح التستری که از ابی القاسم الحریری حدیث شنید و از وی محمد بن مشق استماع کرد. (از معجم البلدان).
تستری
[تَ تُ] (اِخ) عبدالرزاق بن احمدبن محمد البقال التستری که مردی با ورع و صالح بود و در رمضان سال 468 ه . ق. در جوانی درگذشت. (از معجم البلدان).
تستری
[تُ تَ] (اِخ) عبدالواحدبن نزار، برادر برکه بن نزار شبستری مکنی به ابونزار که از عمر بن عبدالله حربی و ابی الحسن علی بن محمد بن ابی عمر بزاز حدیث کرد. و امام حافظ بن نقطه از وی حدیث شنید. (معجم البلدان).