جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بیان: (تعداد کل: 4)
بیان
[بَ] (ع اِ) فصاحت و زبان آوری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). فصاحت. (غیاث) (ناظم الاطباء). حدیث: ان من البیان لسحرا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :
ازیرا حکیم است و صنع است و حکمت
مگو این سخن جز مر اهل بیان را.
ناصرخسرو.
ای یافته به تیغ و بیان تو
زیب و جمال معرکه...
ازیرا حکیم است و صنع است و حکمت
مگو این سخن جز مر اهل بیان را.
ناصرخسرو.
ای یافته به تیغ و بیان تو
زیب و جمال معرکه...
بیان
[بَ] (ع مص) پیدا و آشکار شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیدا شدن. (ترجمان القرآن). اتضاح. (اقرب الموارد): بانه بیاناً؛ آشکار کرد آنرا. (ناظم الاطباء). || سخن پیدا و گشاده گفتن. || پیدا و ظاهر کردن چیزی. (آنندراج) (غیاث). پیدا کردن. (ترجمان القرآن). || افزون آمدن در فضل (لازم...
بیان
[بَ] (اِ) درنده ای است که دشمن شیر باشد. (آنندراج). قسمی از ببر. (ناظم الاطباء). رجوع به ببر بیان شود.
بیان
[بَ] (اِخ) ابن سمعان تمیمی. وی اول به الوهیت حضرت علی علیه السلام و ائمه و اولادش و سپس به الوهیت خود قائل شد و در نتیجه فرقهء بیانیه را بوجود آورد. (از لباب الانساب) (از لباب الالباب). رجوع به بیانیه شود.