جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بنیان: (تعداد کل: 4)
بنیان
[بُ] (ع اِ) (از «ب ن ی») بنیاد. بن لاد. (فرهنگ فارسی معین). بنیاد و بنلاد. (ناظم الاطباء) :
و آن سخن خود نه چیز و حرفش چیز
چیزها را حروف او بنیان.ناصرخسرو.
گرچه نیکو و بلند است و قوی خانه
پست یا پیش که بر برف بود بنیان.
ناصرخسرو.
قوی چار بنیان ارکانْش چندان
که دور...
و آن سخن خود نه چیز و حرفش چیز
چیزها را حروف او بنیان.ناصرخسرو.
گرچه نیکو و بلند است و قوی خانه
پست یا پیش که بر برف بود بنیان.
ناصرخسرو.
قوی چار بنیان ارکانْش چندان
که دور...
بنیان
[بَ] (ع اِ) (از «ب ن ن») کار. (منتهی الارب). کار و کسب. (ناظم الاطباء). || گویایی بد. (منتهی الارب). سخن بد. (ناظم الاطباء).
بنیان
[بُ] (اِخ) نام حوض نعمان است. و آن برکه ای بوده آب آن در نهایت شوری و تلخی و به برکت قدوم سرور کاینات آب آن شیرین شد. (برهان) (ناظم الاطباء) (از آنندراج).
بنیان
[بَ] (اِخ) دهی از دهستان آویز بخش اهرم است که در شهرستان بوشهر واقع شده است و 452 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).