جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بقیع: (تعداد کل: 4)
بقیع
[بَ] (ع اِ) موضعی که در آن بیخ هر درخت باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) :
کدامین ربع را بینی ربیعی
کز آن بقعه برون ناید بقیعی.
نظامی.
- ابن بقیع؛ سگ، یقال: تقاد فابما ابقی ابن بقیع؛ ای بالجیفه لان الکلب یبقیها، یرید حطام الدنیا. (از اقرب الموارد)(1).
(1) - در منتهی...
کدامین ربع را بینی ربیعی
کز آن بقعه برون ناید بقیعی.
نظامی.
- ابن بقیع؛ سگ، یقال: تقاد فابما ابقی ابن بقیع؛ ای بالجیفه لان الکلب یبقیها، یرید حطام الدنیا. (از اقرب الموارد)(1).
(1) - در منتهی...
بقیع
[بَ] (اِخ) نام قبرستان مقدس مدینهء منوره. (فرهنگ نظام). مقبرهء مدینه که بقیع خوانند در شرقی شهر است و در او قبور ابراهیم بن رسول(ص) و بنات مصطفی(ص) و عثمان بن عفان و امیرالمؤمنین حسن و عباس بن عبدالمطلب قرار دارد و امام زین العابدین و امام محمد باقر و...
بقیع
[بَ] (اِخ) دهی از دهستان ماروسک است که در بخش سر ولایت شهرستان نیشابور واقع است و 670 تن سکنه دارد. آب از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج9).
بقیع
[بُ قَ] (اِخ) موضعی است مر بنی عقیل را و آبی مر بنی عجل را. (منتهی الارب).