جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بستگان: (تعداد کل: 1)
بستگان
[بَ تَ] (اِ) جِ بسته :
گو پیلتن نیز پیمان ببست
که آن بستگانرا گشاید دو دست.فردوسی.
پس آن بستگانرا کشیدند خوار
بجان خواستند آنگهی زینهار.فردوسی.
چو قادر شدی خیره را ریزخون
مزن دشنه بر بستگان زبون.
امیرخسرو.
|| زندانیان. محجوران:
هم به در تو آمدم از تو که خصم و حاکمی
چارهء پای بستگان نیست بجز فروتنی.
سعدی (غزلیات).
|| متعلقان...
گو پیلتن نیز پیمان ببست
که آن بستگانرا گشاید دو دست.فردوسی.
پس آن بستگانرا کشیدند خوار
بجان خواستند آنگهی زینهار.فردوسی.
چو قادر شدی خیره را ریزخون
مزن دشنه بر بستگان زبون.
امیرخسرو.
|| زندانیان. محجوران:
هم به در تو آمدم از تو که خصم و حاکمی
چارهء پای بستگان نیست بجز فروتنی.
سعدی (غزلیات).
|| متعلقان...