جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بزاز: (تعداد کل: 5)
بزاز
[بَزْ زا] (ع ص، اِ) جامه فروش، چرا که بَزّ بعربی جامه را گویند. (از غیاث اللغات از کشف و مؤید). جامه و متاع فروش. (منتهی الارب) (آنندراج). جامه و متاع فروش و آنکه پارچه های پنبه ای مانند چیت و چلوار و جز آن می فروشد. (ناظم الاطباء) :
سائل...
سائل...
بزاز
[بَ] (اِ) تسمهء چرمی و بند کفش. (ناظم الاطباء).
بزاز
[بُ] (اِ) خانهء درودگران یا کفش فروشان. (ناظم الاطباء).
بزاز
[بَزْ زا] (اِخ) شهرکیست میان مذار و بصره در کنار شهر میسان. (از معجم البلدان).
بزاز
[بَزْ زا] (اِخ) حسن بن حسین. از شعرا و علمای موصل است. رجوع به الاعلام زرکلی و معجم المطبوعات شود.