جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه برقان: (تعداد کل: 6)
برقان
[بَ رَ] (ع مص) درخشیدن. (منتهی الارب) (ترجمان علامهء جرجانی، ترتیب عادل بن علی) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی). بریق. درخشیدن یا برق آوردن آسمان. || برق زدن. پیدا شدن آذرخش. || ترسانیدن و بیم کردن کسی. || برقان طعام بزیت یا روغن؛ اندکی زیت یا روغن در آن ریختن....
برقان
[بُ] (ع ص) تابان و درخشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). براق. || ملخ متلون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برقانه یکیِ آن. (منتهی الارب).
برقان
[بُ] (ع اِ) جِ بَرَق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بره ها. رجوع به برق شود.
برقان
[بِ] (اِخ) دهی است به خوارزم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (انساب سمعانی). قریه ای از کاث در مشرق جیحون میان کاث و جرجانیه به دروازه راه از خوارزم.
برقان
[بَ رَ] (اِخ) برغان. رجوع به برغان شود.
برقان
[بُ] (اِخ) دهی است به جرجان. (ریحانه الادب).