جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بخسی: (تعداد کل: 2)
بخسی
[بَ] (ص) پژمرده. (برهان قاطع) (آنندراج). پژمرده و منقبض. (ناظم الاطباء). || گداخته. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). گداخته شده. (آنندراج). || از عربی) بی آب حاصل آمده. (برهان قاطع) (آنندراج). کشت بی آب حاصل داده. (ناظم الاطباء). دیمی. دیم. (یادداشت مؤلف) :
تو کشتمند جهانی ز داس مرگ بترس
کنون که زرد...
تو کشتمند جهانی ز داس مرگ بترس
کنون که زرد...
بخسی
[بَ] (ع ص نسبی) آب ناداده. || کشت بی نیاز از آب دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خلاف مسقی. (از اقرب الموارد). ج، بخوس. || محصولی که از مردم بازارنشین ستانند. || آنچه عشاران بعد گرفتن صدقه بحیلهء مزد گیرند. (منتهی الارب). و رجوع به بخس و منتهی الارب شود.