جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه افرنگ: (تعداد کل: 3)
افرنگ
[اَ رَ] (اِ) اورنگ و تخت پادشاهی. (ناظم الاطباء). اورنگ است که تخت پادشاهان باشد. (هفت قلزم) (برهان) (آنندراج). بمعنی تخت مرادف اورنگ. (فرهنگ رشیدی) :
خدایگان جهان خسرو بزرگ اورنگ
برآورندهء نام و فروبرندهء رنگ.فرخی.
|| فر و زیبائی. (ناظم الاطباء). فر و نیکوئی. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). فر و زیبائی و...
خدایگان جهان خسرو بزرگ اورنگ
برآورندهء نام و فروبرندهء رنگ.فرخی.
|| فر و زیبائی. (ناظم الاطباء). فر و نیکوئی. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). فر و زیبائی و...
افرنگ
[اَ رَ] (اِخ) فرنگ و اروپا و فرنگستان. (ناظم الاطباء). فرنگ را نیز گویند که بعربی نصاری خوانند. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). بمعنی فرنگ نیز آمده. افرنگی یعنی فرنگی. (مجمع الفرس) :
بیت المقدس ار شد زَ افرنگ پر ز خوکان
بدنام کی شد آخر آن مسجد مقدس.مولوی.
گر کافری میجویدت ور مؤمنی...
بیت المقدس ار شد زَ افرنگ پر ز خوکان
بدنام کی شد آخر آن مسجد مقدس.مولوی.
گر کافری میجویدت ور مؤمنی...
افرنگ
[ ] (اِخ) معرب آن افرنجه. گروهی است از مردم. (منتهی الارب).