جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه اعمی: (تعداد کل: 2)
اعمی
[اَ ما] (ع ص، اِ) نابینا. ج، عُمی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نابینا و انثی عمیاء. (مهذب الاسماء نسخهء خطی). نابینا. (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات). کور. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). آنکه نابینایی دارد. مؤنث: عَمْیاء. ج، عُمی، عُمیان، اَعماء، عُماه. (از اقرب الموارد). بی دیده. ضریر. مضعوف....
اعمی
[اَ ما] (اِخ) سلیمان بن ولید انصاری. از شاعرانی است که بخاندان برمکی پیوست و در مدح و رثاء آنان اشعار بسیار گفت و در حدود سال 217 ه . ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی).