جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه اسن: (تعداد کل: 10)
اسن
[اَ] (ع مص) تی پا زدن. اردنگ زدن. کسعْ. زهکونی زدن. زفکنه زدن. شلخته زدن. سرچنگ زدن.
اسن
[اَ سَ] (ع مص) در چاه درآمدن و از بوی بد آن بیهوش شدن. (منتهی الارب). بیهوش شدن از دمِ چاه. (زوزنی). || متغیر شدن آب. بر گردیدن آب از مزه و رنگ: اسن الماء اسوناً و اسناً. (منتهی الارب).
اسن
[اَ سِ] (ع ص) آسن. مزه و رنگ بگردانیده. طعم و لون بگشته. آبِ بگردیده. بگشته. آبِ طعم بگشته. (مهذب الاسماء).
اسن
[اُ سُ] (ع اِ) خو. خلق . عادت. ج، آسان. || تاه نوار. || رسن. || بقیهء پیه در ستور. (منتهی الارب). پارهء پیه. || گوشت دیرینه. (مهذب الاسماء).
اسن
[اَ سَن ن] (ع ن تف) صیغهء تفضیلی از سنّ. بزادبرآمده تر. سالمندتر. سالدارتر. سالخورده تر. بسال تر. مسن تر. کلانسال تر. بزرگتر. مهتر: و دعاءالاسن ارجی للاجابه. (معالم القربه).
اسن
[اَ سُن ن] (ع اِ) جِ سِنّ. دندانها(1).
(1) - جمع «سن» بمعنی عمره «اَسنان» است فقط.
(1) - جمع «سن» بمعنی عمره «اَسنان» است فقط.
اسن
[اُ سُ] (اِخ) وادیی است بیمن. و گویند وادیی است در بلاد بنی العجلان. ابن مقبل راست:
زارتک دَهماء وَهْناً بعدما هجعت
عنها العیونُ باعلی القاع من اُسُن.
نصر گوید: اسن وادیی است بیمن و گفته اند از زمین بنی عامر است متصل بیمن. و هم ابن مقبل راست:
قالت سلیمی غداه القاع من...
زارتک دَهماء وَهْناً بعدما هجعت
عنها العیونُ باعلی القاع من اُسُن.
نصر گوید: اسن وادیی است بیمن و گفته اند از زمین بنی عامر است متصل بیمن. و هم ابن مقبل راست:
قالت سلیمی غداه القاع من...
اسن
[اِ سِ] (اِخ)(1) شهری به پروس رِنان در ساحل رود روهر، دارای 666740 سکنه، مرکز عظیم ذغال سنگ و استخراج فلزات و کارخانه های اسلحه سازی کروپ بسال 1810 م. در آنجا دایر شد. محصولات شیمیایی آن مشهور است.
(1) - Essen.
(1) - Essen.
اسن
[اِ سُ] (اِخ)(1) رودخانه ای است بفرانسه، که در موضع کُربی به رود سِن میریزد (از ساحل یسار)، و طول آن 90 هزار گز است.
(1) - Essonne.
(1) - Essonne.
اسن
[اُ سَ] (اِخ)(1) کرسی کانتن پیرنهء علیا، از ناحیت تارب، دارای 1683 تن سکنه، و راه آهن از آن میگذرد.
(1) - Ossun.
(1) - Ossun.