جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ادهم: (تعداد کل: 11)
ادهم
[اَ هَ] (ع ص، اِ) سیاه. (منتهی الارب). تیره گون : غرهء بامداد بر صفحهء ادهم ظلام پیدا گشت. (ترجمهء تاریخ یمینی ص31).
رو سفید از قوت بلغم بود
باشد از سودا که روی ادهم بود.
مولوی.
|| آثار نو. (منتهی الارب). || آثار کهنه و پوسیده. (منتهی الارب). || رنگی از رنگهای اسپ....
رو سفید از قوت بلغم بود
باشد از سودا که روی ادهم بود.
مولوی.
|| آثار نو. (منتهی الارب). || آثار کهنه و پوسیده. (منتهی الارب). || رنگی از رنگهای اسپ....
ادهم
[اَ هَ] (اِخ) شاعری ایرانی از مردم کاشان. وی اکثر عمر خویش به بغداد گذرانیده است و صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید بتاریخ وفات وی دست نیافتم. از اشعار اوست :
کس را نبینم روز غم جز سایه در پهلوی خود
آنهم چو بینم سوی او گرداند از من روی خود.
کس را نبینم روز غم جز سایه در پهلوی خود
آنهم چو بینم سوی او گرداند از من روی خود.
ادهم
[اَ هَ] (ع اِ) از اعلام اسب. || (اِخ) نام اسب بنی بجیربن عبّاد. || نام اسب عنتره بن شدّاد عَبْسی. || نام اسپ معاویه بن مرداس سلمی. || نام اسب هاشم بن حرملهء مرّی.
ادهم
[اَ هَ] (اِخ) ابن حَظَرَهء لحمی. صحابی است.
ادهم
[اَ هَ] (اِخ) ابن ضرار الضبی. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 44 شود.
ادهم
[اَ هَ] (اِخ) ابن طریف السدوسی مکنی به ابی بشر. تابعی است.
ادهم
[اَ هَ] (اِخ) ابن عمرو. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3، و رجوع به فهرست همین جلد شود.
ادهم
[اَ هَ] (اِخ) ابن محرّزبن اَخشن، شاعر فارسی. تابعی است.
ادهم
[اَ هَ] (اِخ) ابن منصوربن زید بلخی. پدر سلطان ابراهیم که پادشاهی بلخ ترک داده درویشی اختیار کرده بود و قصهء آن مشهور است. (مؤید الفضلاء). و رجوع به ابراهیم ادهم شود.
ادهم
[اَ هَ] (اِخ) عنبری یا عبدی. ابوعبیدالله المرزبانی در الموشح از او روایت دارد. رجوع به الموشح چ مصر ج 1 ص 130 و 227 شود.
ادهم
[اَ هَ] (اِخ) واعظ، متخلص به عزلتی. او راست: کتاب معیارالعلم والعمل.