جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه گروی: (تعداد کل: 3)
گروی
[گِ رُ] (ص نسبی) شیئی که به گرو داده شده. چیزی که به مورد رهن سپرده شده. مال مرهونه. رهین. رهینه. مرهون. مُرتَهَن. (منتهی الارب). رجوع به گِرَو شود.
گروی
[گُ] (اِخ) نام یکی از خویشان افراسیاب است که در کشتن سیاوش مکرها کرد و حیله ها انگیخت و او را گروی زره نیز گویند. (برهان) (آنندراج). رجوع به فهرست ولف شود :
نهادند پس گیو را با گروی
که همزور بودند و پرخاشجوی.فردوسی.
و رجوع به گروی زره شود.
نهادند پس گیو را با گروی
که همزور بودند و پرخاشجوی.فردوسی.
و رجوع به گروی زره شود.
گروی
[گِ رِ] (اِخ)(1) ژول. وکیل دادگستری و سیاستمدار متولد در من سوودری(2) (1807 - 1891م.) سومین رئیس جمهوری فرانسه که از سال 1879 تا 1887 این سمت را داشت.
(1) - Grevy, Jules.
(2) - Mont - sous - Vaudrey.
(1) - Grevy, Jules.
(2) - Mont - sous - Vaudrey.