جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه کیف: (تعداد کل: 9)
کیف
[کَ / کِ] (از ع، اِ) نشئه و بیهوشی، و چیزی که نشئه و بیهوشی آرد، مجاز است. (غیاث) (آنندراج). نشئه و مستی. (ناظم الاطباء). در تداول فارسی زبانان، حالت حاصلهء از شراب یا الکل یا مخدرات چون تریاک و بنگ و مانند آن. سکرگونه ای که از تریاک و...
کیف
[کَ / کِ] (از ع، اِ)(1) چگونه. (غیاث) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). || (اصطلاح منطق) عرضی که قبول قسمت بالذات نکند، چنانکه سواد و بیاض. (غیاث) (آنندراج). عرضی است که لذاته اقتضای قسمت و لاقسمت نکند، و تصور او بر تصور غیرموقوف نباشد همچو الوان و غیر آن. (نفایس الفنون)....
کیف
[کَ فَ] (ع ادات استفهام) چگونه. (زمخشری). چون. (ترجمان القرآن). چگونه، و آن اسم مبهم و غیرمتمکن و مبنی بر فتح است، و بر دو وجه استعمال شود:
الف - برای استفهام از احوال، چه استفهام حقیقی و چه غیر آن (همچون تعجب و نفی)، مانند: کیف زید (استفهام حقیقی)، و...
الف - برای استفهام از احوال، چه استفهام حقیقی و چه غیر آن (همچون تعجب و نفی)، مانند: کیف زید (استفهام حقیقی)، و...
کیف
[کَ] (ع مص) بریدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کیف
[یَ] (ع اِ) جِ کیفه. (اقرب الموارد). رجوع به کیفه شود.
کیف
(اِ) دست افزاری که در آن آلات و ادوات لازم برای کاری گذارند. (ناظم الاطباء). آلتی چرمین که در آن کاغذ، نوشت افزار و اشیاء دیگر گذارند. بعضی حدس زده اند اصل کیف، کِنْف عربی باشد. (فرهنگ فارسی معین). انواع دارد: کیف پول، کیف دستی، کیف بغلی، کیف کاغذ و...
کیف
(اِخ) شهرکی است خرد [ به خراسان ]. (حدود العالم). شهر قدیمی است که در بین بادغیس و مروالرود بوده است. (از معجم البلدان). رجوع به معجم البلدان شود.
کیف
[ ] (اِخ) رجوع به کیفی (اِخ) و حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 438 شود.