[کَ گَ] (ص مرکب، اِ مرکب) کسی که کفش می دوزد. اسکاف. اسکوف. حذا. کفاش. خفاف. (یادداشت مؤلف). اسکاف. سیکف :
کفشگر دید مرد داور تفت
لیف در کون او نهاد و برفت.فرالاوی.
نه کفشگری که دوختستی
نه گندم و جو فروختستی.رودکی.
یکی کفشگر بود و موزه فروش
بگفتار او پهن بگشاد گوش.فردوسی.
نیا کفشگر بود و...