[رَ / رِ] (نف مرکب)چاره سازنده. چاره دان. چاره گر. مدبر. تدبیرکننده. اهل تدبیر. آنکه تدبیر کارها کند و داند. چاره کننده.
دلم در بازگشتن چاره ساز است
سخن کوتاه شد منزل دراز است.نظامی.
ز هر دانشی چاره ای جست باز
که فرخ بود مردم چاره ساز.نظامی.
فرستاده را چون بود چاره ساز
به اندرز کردن...