جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه پل: (تعداد کل: 8)
پل
[پُ] (اِ)(1) طاقی باشد که بر رودخانهء آب بندند و آن را به عربی قنطره خوانند. (برهان قاطع). طاقی که بر روی آب بندند. چیزی که روی رود برای عبور سازند. پول. مِعبَر. جِسْر. جَسْر. (منتهی الارب). خَدَک. دَهلَه: و بر دجله پلی است از کشتیها کرده. (حدود العالم).
چو بر...
چو بر...
پل
[پَ] (اِ) کرت. کرد. کردو. مرز باشد و آن زمینی است که به جهت سبزی کاشتن یا چیزی دیگر مهیا سازند و کنارهای آن را بلند کنند. (برهان قاطع). کرت زمینی که برای کاشتن کنارهایش را قدری بالا آورند. مرز باشد که فاصله شود میان قطعه های کشت.
پل
[پَ / پِ] (اِ) پاشنهء پای. عقب:
دریغ این بر و برز و بالای تو
رکیب دراز و پل و پای تو.
فردوسی (از فرهنگ رشیدی).
همیشه کفش و پلش را کفیده بینم من
بجای کفش و پلش دل کفیده بایستی.
معروفی (از لغت نامهء اسدی).
پل بکفش اندر بکفت و آبله شد کابلیچ
از پس غمهای تو،...
دریغ این بر و برز و بالای تو
رکیب دراز و پل و پای تو.
فردوسی (از فرهنگ رشیدی).
همیشه کفش و پلش را کفیده بینم من
بجای کفش و پلش دل کفیده بایستی.
معروفی (از لغت نامهء اسدی).
پل بکفش اندر بکفت و آبله شد کابلیچ
از پس غمهای تو،...
پل
[پِ] (اِ) اشکلک خیمه و آن چوبکی باشد به مقدار چهار انگشت که ریسمانی بر کمر آن بندند و بدان بالا و پائین خیمه را بهم وصل کنند و آن به منزلهء گوی گریبان و تکمهء کلاه باشد در خیمه. (برهان قاطع). پاچه بند (در خیمه و خرگاه)(1). || چوبکی...
پل
[ ] (اِخ) رجوع به اسیوند (طائفهء...) شود.
پل
[پِ] (اِخ) نام دهی از دهستان اوزرود نور مازندران. رجوع به پیل شود.
پل
[پُ] (اِخ) محلی در 164هزارگزی طهران میان نودِژ و قم و آنجا ایستگاه ترن است.
